+ دوباره دلم و فکرم قاطی پاطی شده اومدم بنویسم تا آروم بشن و خودمو اوکی کنم راستش با دوستم لی.دا حرف زدم از دلخوریش از مامانش گفت دلم یه جوری شد راستش اعصابم خورد و یه جورایی انرژی بری شد ازم من میدونم دیگه الان با خودش میگه من راحتم و مامانم اینا هستن و این حرفا آها نه من میدونم چرا یه جوری شدم من ترسیدم که به مشکل اون دچار بشم آره همینه واسه همین ناراحت شدم خو یادته من به مشکلش دچار بودم اون وقتا که پسرجان کوچیکتر بود باعث شده بود همش عصبانی و ناراحت
درباره این سایت